وبلاگ خاک برای یه موج وبلاگی دعوتم کرده است اگر یه نگاه کوتاه دوستانی که اکثرا مرا نمی شناسند به نوشته هام بندازند متوجه می شوند که فقط برای داداش شهیدم می نویسم - به هر حال دعوت یه دوست برای نوشتن در مورد یه مرد بزرگ کار سختی است-
می نویسم برای خدا
می نویسم تا سهمی در شناساندن بیشتر خمینی کبیر داشته باشم
می نویسم تا شاید دل داداشمو بدست بیارم
می نویسم به دعوت یه دوست
منم مثل اکثر دوستان دیگه سن و سالم به انقلاب نمی خوره اما روزهای غم انگیز رحلت امام را فراموش نمی کنم که با پای پیاده کیلومترها رفتیم با پدرم که به مصلی برسیم تو راه خیلی چیزها از عاشقان خمینی جامونده بود و بی اعتنا رفته بودند از کفش گرفته تا ساعت و کیف و...
نمیدونم چی باعث شده بود که این همه جمعیت بیاد؟
نمیدونم آیا برای شخص دیگری این داستان تکرار می شود یا نه؟
نمیدونم لایق نوشتن درباره این مرد بزرگ هستم؟
نمیدونم امروز اگر خاطره می نویسم فردا پشت به راه امام نمی کنم؟
نمیدونم....